Wednesday 29 March 2017


خاطرات یک رزمنده قسمت اول
 برای وطن چه کردیم..ما مراحل اموزش های ویژه راطی می کردیم نه غذای درستی نداشتیم و نه دستشویی و نه حمام صحرایی بدترازهمه عقرب های سیاه هفته و مار ها بودند که من عاشق انها بودم نمی دانم چرا همیشه حیوانات من را دوست دارند و من انها را زیر پتویی که برای بالشت درست کرده بودم دوتا بودند اما من را نزدند دو تا از بچه ها را زدند درد بدی دارد چون جیغ می زدند تا بهداری پادزهر را بزند من با پتو روی خودم در گرمای بالای ۳۰ تا ۴۰ درجه می خوابیدم باز بچه ها می گفتند تو گرما حالیت نمی شود ..من بی توجه بودم غذا کم بود یک هندوانه را بیست نفری تا ته پوست سبز ان می خوردیم. سینه خیز رفتن باز کردن کلاشینکف و مین و نارنجک گشت شب و.اموزش سختی بود .انقدر سخت بود که محوطه اطراف چادرها بوی بدی گرفته بود از فاظلاب دستشویی های ما دستشویی نداشتیم ..تا لودر ها امدند و چاله کنده شد و دستشویی و حمام صحراحی زدند. بعداز غرق شدن یکی از بچه ها در رودخانه ترسناک نزدیک چوغالزنبیل هفت تپه...این شرایط سخت پایان یافت و عازم اموزش تانک ونفربر و پرتاب موشک زد تانک شدیم شهر زیبای شیراز پایان سختی ها بود ..ادامه دارد





قسمت دوم خاطرات یک رزمنده
خیلی زود محیط عوض شد و در شیراز نه عقربی بود نه غبار و طوفان و نه گرما شاه چراغ را دوست دارم مرتب انجا می رفتیم و حمام عمومی شیراز با یک کاسه پر حنا شیرازی ها مردم خون گرمی هستند و ارامگاه حافظ وسعدی وباغ ارم..من شدم مدیر ورزش صبحگاهی سپاه و با اموزش جودو و بدنی ورزیده به نظر می رسید فرد مناسبی بودم ما اموزش موشک زد تانک و بیسیم و تانک و رانندگی تانک و نفر را دیدیم که امدند اتوبوس های گل مالیده یعنی بروید...اخرین شانس برای تلفن زدن و ارسال نامه به خانواده..هرچند من مادرم سال ها قبل فوت کرده بود حوصله نوشتن نداشتم و...رفتیم و از خرم شهر عبور کردیم در شب و در کنار رود اروند پیاده شدیم..شب بود خسته بودیم هوا کاملا تاریک بود فرماند ه ما گفت خوب تاریک است برویم داخل اروند و نفربر را ازمایش کنیم و..من احساس بدی داشتم نرفتم انها رفتند و نفربر غرق شد و دونفر شهید شدند و مابقی در تاریکی توسط قایق گشت سپاه نجات پیدا کرده بودند..ان شب عزاداری بود بدن ها پیدا نشدند
موقع عملیات رسید و ما سه نفر یک محموله گلوله تانک داشتیم و مابقی فشنگ و..نفربر خشایار روی اب می رود من نارنجک و کلاش و سرنیزه و..را بسته بودم همیشه با لباس و پوتین بودم عادت خوبی داشتم از کنار نهر زدیم رفتیم تا از اروند رد بشیم یک رشتی نامرد از کجا پیدایش شد کار ما را خراب کرد و اگر  رفته بودیم ان طرف جان خیلی ها را نجات می دادیم  گفت من رو ببرید انداختیم تو نهر را ازمایش کنیم نفربر را اشتباه فرماندهی در سنگین بودن نفربر بود رفت زیر اب پریدیم بیرون و خمپاره و گلوله انقدر سنگین بود از هردوطرف گوش های ما داغون شده بود دیدن بسیجی اولین شهید سر راه ما که از کمر نصف شده بود تاریک بود بیسیم زدیم گفتیم نفربر رفت زیر اب و..گفتند گارد بمونید تا صبح برگردیم عقب تر تکلیف بشود شنا که نمی شد کرد صد متر طول اروند رود بود باید هلیکوپتر یا قایق تند رو داشتیم که نداریم و اجساد کنار اروند دیده بودم خلاصه همراه من روانی شد تیراندازی به اسمان و سقف کلبه روستایی و تهدید من ...همه چیز به هم ریخت تا خشاب طرف تمام شد و سلاح ازش گرفتیم و گارد بودم تا ۵ صبح تو گلوله و موشگ و..بدو بدو رفتیم عقب تر تا ..
برای تفرج ذهن تان می نویسم اگرجنگ نرفته بودید

No comments:

Post a Comment