Saturday 11 March 2017



غم اندوی تو دارم
نگاهم به آرزو خشکید براین کویر
به اسب خویش می تازم و میدانم
ازاین مقصد دورم
چو خسته می شوم از این کویرزندگانی 
درخت خشکیده من به قطره آبی آرزوی
رخ رعنای تودارد
هنوز نوای ساز من به عشق تو می نوازد
روز وشب به خواب خوش یارم
دل آرامی نیست مرا
ازاین دیده گان من خون می چکد بدان
زبس به در گه تو
به صبح خون گریه می کنم
ببین اسب من رمق ندارد و خسته است
چه می کنی با من که این گذر نمی شود
در آرزوی خواب تو
به تار موی ناز تو
پیاله دم نمی زنم به زهرجام یاد تو 
چه جام من به دست یاراگر پر می شود
به صبحی دراین قفس پرپر می زنم
کنار نعش اسب آرزو
شعر-غلام حسین حاجی اقا (آرزو)

No comments:

Post a Comment