غم اندوی تو دارم
نگاهم به آرزو خشکید براین کویر
به اسب خویش می تازم و میدانم
ازاین مقصد دورم
چو خسته می شوم از این کویرزندگانی
درخت خشکیده من به قطره آبی آرزوی
رخ رعنای تودارد
هنوز نوای ساز من به عشق تو می نوازد
روز وشب به خواب خوش یارم
دل آرامی نیست مرا
ازاین دیده گان من خون می چکد بدان
زبس به در گه تو
به صبح خون گریه می کنم
ببین اسب من رمق ندارد و خسته است
چه می کنی با من که این گذر نمی شود
در آرزوی خواب تو
به تار موی ناز تو
پیاله دم نمی زنم به زهرجام یاد تو
چه جام من به دست یاراگر پر می شود
به صبحی دراین قفس پرپر می زنم
کنار نعش اسب آرزو
شعر-غلام حسین حاجی اقا (آرزو)
نگاهم به آرزو خشکید براین کویر
به اسب خویش می تازم و میدانم
ازاین مقصد دورم
چو خسته می شوم از این کویرزندگانی
درخت خشکیده من به قطره آبی آرزوی
رخ رعنای تودارد
هنوز نوای ساز من به عشق تو می نوازد
روز وشب به خواب خوش یارم
دل آرامی نیست مرا
ازاین دیده گان من خون می چکد بدان
زبس به در گه تو
به صبح خون گریه می کنم
ببین اسب من رمق ندارد و خسته است
چه می کنی با من که این گذر نمی شود
در آرزوی خواب تو
به تار موی ناز تو
پیاله دم نمی زنم به زهرجام یاد تو
چه جام من به دست یاراگر پر می شود
به صبحی دراین قفس پرپر می زنم
کنار نعش اسب آرزو
شعر-غلام حسین حاجی اقا (آرزو)
No comments:
Post a Comment