Thursday 16 March 2017



مادر از دیدن سایه های برلب بام
از نگاه کودکان یتیم
می ترسم مادراز نگاه مشکوک 
هنوز زخم من بیدار است
برادر درخاک است مادر
ومن تنها دراین شب سرد
خفاشانی را می شمارم
که به من می خندند
تا فردا اگرزنده ماندم
به دخترزیبای همسایه بگو
هم چنان آرزو خواهم داشت
می دانم  قصه من سرد است
درشب سردبارانی
به خیانت دوست
یادم نمی رود بوی پیراهن یوسف
کلام محمد و صبر ایوب
من را چه می شود مادر
گناهم چیست در کنار اروند رود
می بوسم بدن های پاره یارانم را
حالم خوب نیست مادر
همسایه را نانی بخر
به قبله آرزوهای من
به نماز صبح دعای نیازمندان
قسم داده بودم برمی گردم مادر
ودر لباس دامادیم تومرا می بوسی
ازاین هوای سرددلگیرم
به آرزوی هایم می خندم
که پوچ پوچ بودند
خیلی دوست دارم مغازه داشتم ابرو و حیثیت می فروختم نه آرزو
شعر حاجی اقا- ارزوی مرگ

No comments:

Post a Comment