Sunday 28 May 2017


ساقی مست دلم هردم پریشانم میکند
تا صدایش می زنم ازخودپشیمانم میکند
دردل افسانه های شوق رازی دارد
بالب شیرین خود دیوانه وارم می کند 
سربه بالین و تنم هرشب می بوسد مرا 
تا که خوابم میرودخانه خرابم می کند
ساحل تنهایی ام درحسرت امواج است 
باتن خسته به گرداب  گناهم می کند
لطفا زیر  شعر من را کامل تر بنویسید 
متاسفانه صفحات شعربرخورد خوبی ندارند لذا مجبورم درهمین جا تمرین کنم

Saturday 27 May 2017



این تن آغشته به خون است زتنهایی تو
پیش شب خسته جنون است زتنهایی تو
لیلی ومجنون من سرگردان عالمند
تابپرسندازفلک دیدار رسوایی تو  
خواب ترسا زخم جان خویش بود
اوندانست مشق عشق است ودلداری تو
پیرو راهی شدند عاشقان شب پرست
درمیان راه جان دادن به خونخواهی تو
نوبت من می شودتا هواداری کنم 
گرمرارخصت دهندیاران ز بیداری تو 
برمزارعاشقان رقص رفاقت می زنند
مطرب خسته چه می خواندزدینداری تو
نوبت خواب خوش دیوانگان عالم است
مست مست هم میشوندیاران زخماری تو
ذره ذره جام من پر می کنی بارقص خود
درعجب ماندم ازاین رقص وازاین فریادتو
شعربی وزن وقافیه -حاجی اقا

Friday 26 May 2017



مادرقصه های شب برخیز
خانه سرداست بی تو
دل نگران است از فردا
مادر قصه های قشنگ 
بخوان داستان جام بلورین محبت را
 شانه بزن گیسوان کودک بیمارت 
به خنده های جغد نفرین می کنند
ستارگان شب تنهایی 
مادرقصه های من
بس کن ازاین داستان غم انگیزرا 
که می دانم کودکی زیرآوارش می لرزد
همیشه من باپرندگان تنها سخن می گویم
در آشیانه ویران دلم
تا زمان سخن می گوید
دستان بشر آلوده به خون می شوند
در شبی که خاموش است
اینجا پایان نا امیدی است
آیاقفس ترانه می سازد 
برای زندانی تنها 
من رافراموش نکن قهرمان 
هنوز کوچه های آرزو بیدار است
مادرقصه های من
لبخندبزن صبح پیروزی نزدیک است
حاجی اقا

Thursday 25 May 2017


زمزمه می  کرد باد با گیسوان مهتاب
خواب خاموش هوس برقایق امواج بود 
مهربانی ظاهری همچون هوای تازه بود
چهره مهتاب درتابش چشمان توزیبا تر است
رنگ ایمان می زند نقاش تنهای دلم
عاقبت روح هوس یادی ازاین بیچاره کرد
زنگ تفریح دلم درهم صحبت دیوانه شد
ازمن احساس محبت پرسیدن خطا است 
دشنه درقلب ظریف پروانه ها می بینم
تاشب تقسیم قلب های قشنگ خواهم نشست
پیش چشمان بلورین هوس با آفتاب 
صدا بزن مرا-حاجی اقا 
تقدیمی جملاتی کوتاه وقشنگ خدمت شما عزیزان از کانادا

مرگ فانوس دلم از بدعهدی اتش نیست
حس تنهایی دل شعله ها را می کشد
چون به رقص آمدشعله درخواب هوس
درشبی زیبا کنداین قصرراویرانه  ای
مرغ مینا ناله می کردازفراغ زندگی
تاکه لب رامی گشود اوهم بیچاره بود
دشمن آدم بهایی شد با نیرنگ شب
درشبی زیبا شمع هم قاتل پروانه شد
ذره ذره نفرت وفرش خون می بافند 
درسکوت زندگی همراه مرگ اعتماد
لذت بودن جرمی دارد با مرگ آرزو
قاتل شیرین هم آرزوی مرگ داشت
به علت هک  کردن کامپیوترازکانادا نوشتن مابقی مطلب  ممکن نیست
مرگ فانوس دلم از بدعهدی اتش نیست
حس تنهایی دل شعله ها را می کشد

Wednesday 24 May 2017

خواب بودپروانه عاشق
درشب سرد تنهایی ام
تا به رقص آمد دلم 
صدناله برجانش نشست
امشب این مستی بی پایان دل 
رقص زیبای هوس  انگیزشد
عشوه ای زلف یاراست در خاطرپروانه ها
خواهم انداخت خرقه درویشی و 
نااله خواهم کرددر آستین باد 
زین پس از بدعهدی دوران زمان 
ناله می کرد کودک بیمار غمگین دلم 
تا توباشی درکنارم خواب من نیلوفری است
زمزمه درباد می گوید شب خاکستری
قصرجمشید وآهوی دلم بیمار تو است
سرزنش ها می کنند دیوانگان رفتارمن
حاجی اقا-سرزنش دل
شب به کام زاهدان افتاده است
دل به دام عاشقان افتاده است
امشب اینجا من چرارسواترم
نوبت جام شراب وپیمانه است

Monday 22 May 2017


امشب ازرندان گریزان می شوم
درمیان مه رویان پنهان می شود
ساعتی فرصت بده با اشتیاق 
خاک پایت در بیابان می شوم 
هر که آمدبرمزارم اشک ریخت 
اوبداندتاسحرهردم پریشان می شوم 
خواب خوش تقسیم جهل واشتیاق
خسته ازخود من پشیمان می شوم 
ساقی جاهل بریزد خون من درجام تو
تا ببارداشک من هرقطره دریا می شوم 
اززمین وآسمان غم می رسدبرجان من
تابدانی دردل شب ازتوپنهان می شوم
بس جدا شد ناله هایم زین قفس
با توچون هستم  درمان می شوم
تمرین شعر برای آرامش خودم
غلام حسین حاجی آقا

Sunday 21 May 2017



سروتنهایی من دربادعصیان هوس
خواب خوش درخلوت دلدارداشت
چون به عشق معشوق دیوانه گشت 
طعمی ازمیوه های این باغ داشت

Saturday 13 May 2017


نگاه سردساحل به قایق شکسته
نصیحت امواجی بود برپیکرش
پرنده ای غمگین بر لاشه ماهی مرده
داستان استقامت می خواند
عبورازخط آغازی بی انتها
فرار لحظه های تو
خواب خوش خوشبختی
دررویای خودگیسوان تورامی بافد
تابه عشق عروسی خوبان
جشن گل برپاکند
اما رویا هوس نبود 
دردی بود بی پایان
سلامی بودبی جواب
رویاهوسی بود بی هدف 
خوابی بود درانتظارشفا
سال ها می گذردتا این درد سنگین
دهان بازکند برمزارما 
وتو با پرسشی که خودت  پاسخ آن هستی
فریادخواهی زد دیوانگان چرا سفید می پوشند

Friday 12 May 2017



خواب پریشان پروانه را
شمع به آتشی گرفت وخندید
برمزار عشق
درخواب اسب آرزوی من
سواری نشسته درانتظارتو 
و می پرسد از خطر
ساحل به امیدامواج خروشان
قصه های دلش رابه باد می گوید
من زنبوری را می بینم 
که شهد می برد و شبنمی که
درصبح آواز می خواند برای تو
اما زمستان گذشت وآدمک برفی 
در شبی بدون من پرواز کرد
من لاک پشتی را می بینم که
درلاک خودم خجالتی است
چراغی که در ویرانه ای
درویشی را داستانی از قناعت می خواند
من پیرزنی رامی بینم که 
نگاه لرزانش بر امام زاده ای
طلب شفای کودکی رادارد
چه کنم بادرد- وقتی فرزند آرزو
دردامن سحر به مرگ پروانه ها می نگرد 
سکوت می پرسد حقیقت را از من
ناله ها قیام می کنند 
در لحظه های ناامیدی 
این جا شهر سوخته است
هرکس بال پروانه ای را می سوزاند
فردا من با زهم می پرسم 
از ماه داستان خلقت آسمان را
شعر-حاجی اقا
ازچه خوابم راپریشان می کنی 
دیده گانم رااشک باران می کنی
تا که هستم درغم وتنهایت 
روزگارم راتیرباران می کنی

Thursday 11 May 2017


این قصه های من پایانی نیست
در شب بارانی دلم
انگار خنجری می زنند درشب
برقلب کبوتران حرمم
تا کجا باید تحمل کنم
هم چنان باران می بارد
دستانم خالی است 
اما همچنان باران می آید 
همچنان کودکان گرسنه می خوابند
شب سیاه است وسرداست
بازهم باران می بارد
گوش ها نمی شنود ودیده هانمی بیند
این شب سرد همچنان می تازد
بردل های پریشان
نگاه کن به آن سوی سرزمین نور
ایستاده در انتظار تو 
فردا آسمان دلت آسمانی است
مونترال - حاجی اقا-رها می شوم

Tuesday 9 May 2017



خواهشمندم دراین مطلب دخل وتصرفی نشود چهارسال قبل من درحال سفرعکاسی بودم که
 ناگهان بندانگشتان من به شدت خودبه خودزخمی و خون الودشدند زمین گیرشدم مجبورشدم
 در زیر پل ادمونتون چادربزنم و داخل بوته های بلند پنهان بشوم تا خوب شدن پایم خواب عجیبی
 را دیده بودم که نوری دومرتبه از من می خواست ارامگاه مذهبی را تمیز کنم به هرحال زخم پایم
 خوب شد و ناگهان هوس کردم برگردم ایران و بلیط یک طرفه خردیم تفاوت ان زیاد نیست
 با برگشت نیت کردم هرگزبه کانادا برنگرم چون مکان سختی است برای  زندگی در اولین سفر
 خیلی از فقروبیکاری مردم و حتی فامیل خانواده شهید ناراحت شدم دوربین هایم را فروختم 
و با عصبانیت امدم  کانادا. دوباره ساال بعد امدم ایران به نیت ساختن فیلم و عکاسی در منطقه 
جنوب از دوران جنگ اما باز نشد وموقع عکاسی بی جهت موقع عکاسی در تهران افتادم زندان اوین
 ورفتار خوب پلیس امنیت وغذای  گرم و مکان  خواب در بند ۳۵۰ داشتم هرزندانی تخت تمیز دارد
 گفتم شاید نیتی بودهه از طرف خدا و سپس ازادشدم وباز عصبانی امدم کانادا البته گذارش دادم به
 احمدشهید وگفتم زندان بدرفتاری ندیدم انهاا با فیلتر و فشار برزندگی من وقطع حقوق بیکاری
 وادارم کردند ۸۰ روز داخل ماشین بخوابم و  قوطی جمع کنم و زندگیی بدی داشتم. 
بارسوم برگشتم ایران  وباز نشد رفته بودم گرگان خدمت دوست خوب وقدیمی .و باز نشد  الان
 حکومت اقای حسن روحانی  می ترسد اگر بگویم همه مکان هایی که به نحوی با من در رابطه
 بودند را خدا صدمات بدی زده است مسمومیت غذایی در قطار تهران شاهرود. کلاه گذاشتن 
سر من توسط دلار فروشی که با پلاسکو در ارتباط بود. ویروس مرغداری ها چون عدم توجه 
دولت به مرغداری دوست عزیزم وورشکسته شد. پیشنهاد دادن رشوه به نگهبانان جنگ گلستان
 ازطرف مامور انجا من را عصبانی کرد.
نتوانستم عکاسی کنم و بندر ترکمن پر بود از فاضلاب  انجا را زلزله زده...برگشتم به کانادا نرفتم
 اهواز و مشهد و....در کانادا سوختگی ناگهانی مدیرو صاحب  فروشگاه ایرانی چون صدمه دیده بودم
 بی توجهی کرد ناراحت شدم شغل خودرا ول کردم محبت وکارکردن برایی یک هموطن دیگر
انجامرتب مسخره می  کردند ازداربست بی هوش افتادم و شش  ماه خانه بودم اما همه جراحات برطرف شد
قبلا به دوستی تعممیرات کمی یاددادم گفت در نبودن من ده درصد باقی ماانده را  تمام کند امد طمع کرد
 مبلغ بالا خواست روز بعد خودش در محل کارش اسیب دید کارخودرا از دست داد.
اقای امد شوخی و مسخره بازی کند غالبا سیاسی و  درمانده از ایران هستند من عصبانی شدم چند ماه بعد
 انگار کلاهی سرش ررفت  و شدیدا تا دم مرگ کتک خورد .
 دوشب قبل عصبانی شدم از اتاوا و بی کاری در مونترال  الان سیل زده خانه ها نیاز به تعمیرات دارند
 و تخصص من دارند.
سیل در خیابانی در شمال مونترال تا  دم فروشگاه دوست من متوقف شده من  انجا  را نگهداری  می کردم
 الان فیلم ان را دیدم  نمی گذارند من تایپ کنم مطلب را..کامپیوتر من رالطفا هک نکنید اسیب خواهید دید 

چون به تقسیم شقایق برسیم دعوا نیست
بوی خوش می آید و قلبی زیبا  نیست
چه توان کرد٫ زخم درریشه خودمی بینم
غافل از خود که شدم صحبت تقوایی نیست
نم نمک بارگنه می رسد وخانه خراب
صاحب دل که گنه کارشود عاری نیست
راه تقسیم حقیقت همه در مهروصفااست
دورشو ازدل من نوبت گمراهی نیست
عشق ورزی هوسی با دل شیادی کرد
وقت بوسیدن یار نوبت دلداری نیست
چه توان کرد اگر خون تورا میریزند
عاشقی درقفس کینه دل جاری نیست
حاجیا دورشو از کینه دل ها وفریب
ماتورا بوسه دهیم منت سنگساری نیست

Monday 8 May 2017

تمرین شعر-
خداخرشناخت شاخ به او نداد

چون تو-غفلت میکنی-آتشی افروخته ام 
تا بدانی-خسته هستم-حالتی افروخته ام 
ذره ذره -دردرونم- کودتایی می کنم
خواب نامردان-عا لم را- رسوا دیده ام
تازمان- باقی است- غفلت خامی است
پس چرا-با ناله های خود- تنها دیدام 
اگرتو چند خط شعر به من آموختی 
روز دیگر برزمین پادشاهی می کنم 
این قافله از ساربانش چو جدا می افتد
پس به حال خوداز- گله جدا می افتد
قلب تو چوخالی گشت از ایمان و صفا
بر حضرباش که تنها و رها می افتد 
تمرین شعر

Sunday 7 May 2017


تمرین شعر 
هرچه پندارم به خواب نیلوفری 
رنج هایم می شوند خاکستری
دردرونم آتشی افروخته اند
خانه ها درآتشم سوخته اند 
چون به مقدار خودم آگاه ترم
ازهمه مردان بی تقواترم 
خوب وبدرا می فروشند باهوس
من هوس را می سپارم درقفس 
گرتوراخوابی خوش رفتاربود 
عاقبت اعمال تو باکرداربود 

Saturday 6 May 2017


شعر-تیر آرزو
همیشه نگاهم به موی سپید توبود
درآرزوی خدمت درگاه توبود
بسی تلاش من وقصه های طولانی
به هردری که زدم تلاش بیهوده بود
زمان گذشت خون به جانم خشکید 
که این سوار خسته درانتظارتوبود
چوناله های من وشب های طولانی 
به ماه می نگرم که درجمال توبود
هوس دراین پیاله شراب می ریزد 
گناه من از هوس جواب سلام توبود
خدای رابه خنده می گیرند نامردان
دلم گرفت از این قصر که خرابه بود
قسم به این نماز شب وناله های من 
که این خرابه دلم جایگاه تو بود 
به تیرنفرت می زنند پری های آرزو 
کجا میروی حاجی (مکه) درانتظارتوبود

Friday 5 May 2017



او که زیبا می شوید دلم را باهوس
غم ندارداین وجودم زطعنه های بلهوس 
لغت‌نامه دهخدا
بلهوس . [ ب ُ هََ وَ ] (ص مرکب ) صاحب هوسهای گوناگون . دارای هوس های نو در زمانهای مختلف . متلون . دمدمی . (یادداشت مرحوم دهخدا).بوالهوس . و رجوع به بُل و بوالهوس شود 
یادم آمددردل خودقصه های تلخ دیدم
ازهمه بیزازبودم خواب های بد دیدم
یادم آمد بانگاه عاشقانه ادمی بیماربیمار
روزوشب درفکرتوهرشب بسی بیداربودم
خنده هایم بی ترانه دیده گانم عاشقانه
آدمی تنهای تنهادرمیان این جهان بی نشانه
یادم آمد باسلامی گرم وزیبا باتوبودم
در جهانی بی کرانه آسمانی پرستاره

Wednesday 3 May 2017



خواب ازسرعاشقان ربودی یارب
باما تو چه کرده ای خدایا یارب
این زلف پریشان تو بیمارم کرد
تنها شدم وآواره کوه وبیابانم کرد
ازهردرلطفی که سخن باز کنم
باز ماند عجب چگونه آغاز کنم
بی مهرتو این قلوب ماغمگین است
این سفره ما به نام تو رنگین است
با ما زدر لطف ومحبت تو درآی
رحمی توبکن به این مردان خدای
گردست من از دامن تو کوتاه است
یارب چه کنم این دل من گمراه است
امروزاگرتورابه غم می جویم
فردا که تورا دیده زجانم شویم
با من تو مکن بازی اسرارعجیب
این خسته دل است ورفتارنجیب
ترسم برسد زخودهمی دور شوم
ازراه تو بی ادب ولی دورشوم
حاجی توبیا دل مرا سوزاندی
خویشتن را توبه سویم خواندی
شعر-دوری از تو

Tuesday 2 May 2017

دلم می گیردازاین خنده های تو
چه زهری دارداین جام شراب تو
به تاراج دلم چنگی زدی رفتی
بدان این دیده نمی گرید به یادتو
همه غم های عالم رابه من دادند
خداحافظ دورخواهم شدازکنارتو


خوب تویی خواب تویی قصه اسرارتویی
بنده منم خویشتنم درهمه جا آدم آلوده منم
زندگی ورازتویی عاشق و اسرارتویی
زورمنم جنگ منم خاردل کودک بیمارمنم
نورتویی راز تویی صاحب این باغ تویی
من چه کنم باخته ام قدرت اسرار تویی
ای که همه مستی عشق میرودازهستی تو
پرده برانداز وبیا خسته و بییمار منم

Monday 1 May 2017



تمرین شعر

بس کن قصه هایت همه تلخ می گذرد
ناله هایت همه دیدم ز  فلک می گذرد
خواب خوبان چو آتشکده مینایی است
سازتو خون فشان است اگر می گذرد
نم نم باران دیدگانم طوفانی است
هوشیارباش ناخدازطوفان می گذرد
صبردرکاسه تنهایی خود می ریزم
باتواین قایق پیر زطوفان می گذرد