Monday 27 March 2017



سخت بوداین  دوران
می رفتم به سوی خورشیددلم
 تا بپرسم داری کمی مهربانی بدهی
من خسته شدم از گل سرخی
که پنهان می کرد خار در دل خویش
من از  آن کوه بلند آمده ام
خوابم رو به نور ماه بود
یادم می آید در حیاط دلمان
درخت اناری داشتیم
 مادر به همه دانه شیرینی می داد
این زمان سخت نبود
باید رفت تا نفسی باقیست
ازبس به عقرب روی دیوار گفتم
مهربانی خوب است
اما باز از او زخم زهر حسادت دیدم
رفتم و رفتم تا به خواب قشنگی رسیدم
به اندازه شهری بود
که در آن همه مردم  لقمه نانی داشتند
برای رهگذری خسته چومن
اینجا زندگی خوبی درجریان است
آدم فروشی نیست
قصابی نیست که بدزد گوسفندی
تا بفروشد به حلال
سایه ها می فهمند که خیانت نکنند
من با شب نم تنهایی ام سخن می گویم
واژه ها مهمان مننند
گاهی می خندم به این ساده گی
 روح ظریفم
شاید از جاده جادویی تنهایی ها
بروم تا نوک آن کوه بلند
دوست دارم  بخوابم به ابد
یا که بارانی باشم از چشمه پاکی هایم
رودی شوم دردشت خدا
شاید هوسی تازه کنم برای مرغ عشقی
که تشنه آب زلالی است
پس بدان درجریانم هنوز
وتورا می فهمم
و تو را در دل خویش می کارم
باغبانی هستم تنها
میان باغ گل سرخ
حاجی اقا - ۳/۲۷.۲۰۱۷
چشمه پاکی ها

No comments:

Post a Comment