سخت بوداین دوران
می رفتم به سوی خورشیددلم
تا بپرسم داری کمی مهربانی بدهی
من خسته شدم از گل سرخی
که پنهان می کرد خار در دل خویش
من از آن کوه بلند آمده ام
خوابم رو به نور ماه بود
یادم می آید در حیاط دلمان
درخت اناری داشتیم
مادر به همه دانه شیرینی می داد
این زمان سخت نبود
باید رفت تا نفسی باقیست
ازبس به عقرب روی دیوار گفتم
مهربانی خوب است
اما باز از او زخم زهر حسادت دیدم
رفتم و رفتم تا به خواب قشنگی رسیدم
به اندازه شهری بود
که در آن همه مردم لقمه نانی داشتند
برای رهگذری خسته چومن
اینجا زندگی خوبی درجریان است
آدم فروشی نیست
قصابی نیست که بدزد گوسفندی
تا بفروشد به حلال
سایه ها می فهمند که خیانت نکنند
من با شب نم تنهایی ام سخن می گویم
واژه ها مهمان مننند
گاهی می خندم به این ساده گی
روح ظریفم
شاید از جاده جادویی تنهایی ها
بروم تا نوک آن کوه بلند
دوست دارم بخوابم به ابد
یا که بارانی باشم از چشمه پاکی هایم
رودی شوم دردشت خدا
شاید هوسی تازه کنم برای مرغ عشقی
که تشنه آب زلالی است
پس بدان درجریانم هنوز
وتورا می فهمم
و تو را در دل خویش می کارم
باغبانی هستم تنها
میان باغ گل سرخ
حاجی اقا - ۳/۲۷.۲۰۱۷
چشمه پاکی ها
می رفتم به سوی خورشیددلم
تا بپرسم داری کمی مهربانی بدهی
من خسته شدم از گل سرخی
که پنهان می کرد خار در دل خویش
من از آن کوه بلند آمده ام
خوابم رو به نور ماه بود
یادم می آید در حیاط دلمان
درخت اناری داشتیم
مادر به همه دانه شیرینی می داد
این زمان سخت نبود
باید رفت تا نفسی باقیست
ازبس به عقرب روی دیوار گفتم
مهربانی خوب است
اما باز از او زخم زهر حسادت دیدم
رفتم و رفتم تا به خواب قشنگی رسیدم
به اندازه شهری بود
که در آن همه مردم لقمه نانی داشتند
برای رهگذری خسته چومن
اینجا زندگی خوبی درجریان است
آدم فروشی نیست
قصابی نیست که بدزد گوسفندی
تا بفروشد به حلال
سایه ها می فهمند که خیانت نکنند
من با شب نم تنهایی ام سخن می گویم
واژه ها مهمان مننند
گاهی می خندم به این ساده گی
روح ظریفم
شاید از جاده جادویی تنهایی ها
بروم تا نوک آن کوه بلند
دوست دارم بخوابم به ابد
یا که بارانی باشم از چشمه پاکی هایم
رودی شوم دردشت خدا
شاید هوسی تازه کنم برای مرغ عشقی
که تشنه آب زلالی است
پس بدان درجریانم هنوز
وتورا می فهمم
و تو را در دل خویش می کارم
باغبانی هستم تنها
میان باغ گل سرخ
حاجی اقا - ۳/۲۷.۲۰۱۷
چشمه پاکی ها
No comments:
Post a Comment