Tuesday 21 March 2017




دلم بااین بهار آمد
هوای یار و روزهای انتظار آمد
به هر سنگر نگاهی می کردم
عزیزی غرق خون می دیدم و
خودرا یکه وتنها می دیدم
شبی در نخلستان های رود اروند
صدای ناله های غواصی می آمد
هوا بس تاریک است امشب
صدای یار مفقود است و او پیدا نیست
به هردر می زنم او را نمی بینم
اسیر درد و رنجورم امشب
نگاهم به شب با ناله های تو
دعای مهربانی می جوید
اگر تا صبح زنده باشی
قسم خواهم خورد
برایت ساقدوش خوبی باشم
در عروسی خوبان

من را ببخشید امشب دلگیرم و این شعردرخاطرم امد

No comments:

Post a Comment