خوابم نمی آید از غم تو
ازاین شب سرد طولانی می بینم
هرکس دشنه ای در دست دارد و
می زند به بال کبوتران من
نعش کبوتران من به خون نشسته است
امام رضا کجایی ..دلم گرفته است
هرقدمی برمی دارم
باز زخمی دربال کبوترانم می بینم
خسته ام امام رضا ..خسته..
اینجا سرزمین نامردان است
بربام خانه های شان تخم کینه می کارند
و در قلب سیاه خود دشنه ای ا می سازند
خسته ام امام رضا ..خسته
کبوترانم به حرم تو نمی رسند
نمی دانم چه کنم
در خون خود می خوانند تورابافریاد
از این دشنه ها که پایانی ندارد
از وقتی آمدم کانادا محیط ان را بسته و سرکوب گر و سیاسی می بینم نمی دانم این ها چرا مهاجر می پذرند چرا دنبال ما هستند اما کمکی نمی کنند اینترنت و تلفن و..کنترل می کنند همه جا سد جلوی ما می سازند تا پیشرفت نکنیم
شعر کبوتران من و امام رضا
No comments:
Post a Comment