Sunday 2 April 2017


باید فهمید
بایدلباسی نوداشت ازحکمت خدا
باارزوی سلامتی برای مردم داشت
باید خانه هارابا رنگ محبت زیبا کرد
باید گل های شمعدانی ها را
به نیت زیارت امام رضا آب داد
باید کودکی راصدازد
احوالش راپرسید لقمه نانی داد
باید نقاشی کرد دنیای قشنگ ساخت
وبرد سربازار تا خریداری باهوش
هوس کند عاشق بشود
باید برمزارمادرآب ریخت
دعا خواند گریه کرد
اینها خوب است
اینها آدم را می سازند
باید سلام کرد و بدون غرور راه رفت
اسم من باران است
متولد ابرها هستم
همسایه ماه وخورشید
من بالای سرابادی هستم
 انجا که مردم می خندند
باید نماز خواند تنها بود فکر کرد
باید خودپرسید من کجا خواهم رفت
آسمان مال من نیست
زمین جای غرورنیست
باید هوس کنم بخشنده گی را
و سلامی به رهگذران بدهم
باید مورچه ای راهم دوست داشت
کبوتری را دانه داد
باید دست پدر را بوسید
شاخه گلی خرید به مادرداد
من هنوز نوجوانم با قلبی پراحساس
من هنوز معمای زندگی را نمی دانم
باید گفت باید رفت باید خندید
من هم باید بروم
اسم من باران است
میان ابرها نزدیک خورشی وماه

No comments:

Post a Comment