می ترسم امشبی تاصبح من رسواشوم
اونمی بخشد مرا بازهم خسته وتنها شدم
راه می بندد به من روزگارم زار گشت
تاکجا کج می روم این چنین بی پرواشدم
کی به پایان می رسد ترس من از تنهائیم
درب رابگشای که من ازعشق تو رسوا شدم
اونمی بخشد مرا بازهم خسته وتنها شدم
راه می بندد به من روزگارم زار گشت
تاکجا کج می روم این چنین بی پرواشدم
کی به پایان می رسد ترس من از تنهائیم
درب رابگشای که من ازعشق تو رسوا شدم
No comments:
Post a Comment