Sunday 16 April 2017



می ترسم امشبی تاصبح من رسواشوم
اونمی بخشد مرا بازهم خسته وتنها شدم
راه می بندد به من روزگارم  زار گشت
تاکجا کج می روم این چنین بی پرواشدم
کی به پایان می رسد ترس من از تنهائیم
درب رابگشای که من ازعشق تو رسوا شدم

No comments:

Post a Comment