Friday 23 December 2016








ای کاش دلم را ساربانی داشتی
به این حقیر دربند اعتمادی داشتی
هر روز که می رود اشکی زدیده گانم
برای این بنده خود سرپناهی داشتی


زمین را شخم خواهم زد با این قلم
تا همه اسطوره های تاریخ برخیزند
برای نجات تو
فریاد خواهم زد
تا بدانند مردی هنوز ایستاده است
در سرزمین قشنگ آرزو ها
نا ممکن هم ممکن شود

بدان که هر روز می رقصد باتو خاطراتم
این تیر انداز ماهر می زند
نامرد بر این قلب
دیگر جانی ندارم تا فریاد بزنم
مکانی که ایستادن مرد معنای بدی دارد....

تو پرسیدی من را بنویسم
شعری پر از درد و غم
من نوشتم مهاجر
وقتی به تو می رسم
نپرس این خسته را چه حالی دارم
بخوان درد را در چشمانم
ای هموطن زیبا اندیش
نپرس مرد را چه داری در پشت
بخوان رنج را در شانه های خمیده من بدان
جائی که فریاد آدم ها می میرد
در کنار آسمان خراش ها یش
من را نپرس هرگزز شاملو و سهراب و نیما
سکوت کن عزیز برادر
تا این تن رنجورم لحظه ای احساس امنیت کند

از کانادا مونترال ....

برادردر خون
ترکش در قلب
سایه خسته نخل ها
غرش تانک ها
من در شبی اسیرم
پیراهن خونین برادر
هنوز مرطوب است
تهران نفسم می گیرد
جراحی دماغ ده میلیون
تهران آلوده صدای دلخراش فقر
من و پیراهن خونین برادر
چرت زدن پای ماهواره
زیر سایه های نخل ها بمب شیمیای
نفس نفس برادر مرگ دل خراش برادر
من فرار از خودم سر در زمان عشق کوبیدن
مردم خال کوبی قمه کشی
خسته در اینجا زنی در کافی شاپ بی خانه مان است
آخر زمان برادر ترکشی درقلب
پیراهنش گلگون
من خسته ام
مونترال کانادا ....


فاجعه در راه است ای آدم ها
به خود آئید و بیا ندیشید
که فردا زندگی سخت تر است
برخیز و بزن
باز ندانستی و پرسیدی زمن
مرغ و گوشت گران است و گران است و گران.....
ترسیدم از تو از افکارت از رفتارعجیبت
در خود فرو رفتم مثل آب در کویر خشک
ماندم حیران زین بشر
تا کودک مسلمانی امشب مانند
مرغی سربریده شود
و جشن تولد کودک غربی را به تو
خوراک ماهواره ها کنند ....


بازخسته شدم زدست این خانه دل
افسره شدم زخوداز این حاصل دل
در کوی رفیقان و خوب رویان زمان  ....

به فردای فرداه ها سوگند خواهم خورد
کجا از تو کنم امشب شکایت
که بند بند شعر امروز
حکایت ها از این افسردگی دارد
بخواب ای نقش ساده
بخواب تا مثل تاریخ
بمانی در بند خواب خویش ....


هیچ کس نیست در این فاصله ها
دل آدم را بندی بزند با رگ عشق
به شهر مردگان شیک پوش
نمی بینم احساسی به غیر از تنهائی
قسم خوردم بگویم شعر هایم را در خون
که خونی نیست در رگ های این شهر
چوفریادی زدم بربام آدم ها
همه در خوب بودند
و این فریاد هم چنان یک فریاد است ....

خسته بودم زتمنای دلم
خطا بود این عشق اولم
به خود طعنه می زنم که چرا
این تیر باراول خورده به خطا
هرچه درخود داشتم به کاربردم
بار دیگرهم درعشق خطا کردم
هرگز ندانستم که چرا خانه خرابم
به عشقی رویائی گفتار سرابم....

در فراق عشق حضوری
درد در سینه دارد مرد تنها
خویشتن را می پرسد
تو انگاری همه خوب رویان در خوابند
کسی مرد را نمی پرسد
چه شد داستان عاشقی
درد مجنون و گل آرزو
سرخی لبان تازه عروس خجالتی
دلم می گیرد از این زمان
بوی سیگار و مشروب از دهان پری رویان می آید
فقر فرهنگی آدم غنیمت جنگی
جامعه سرمایه داری است
چاره ای نیست
مرد باید غمگین باشد و در انتظار ظهور
زمان زمان بدی است
میمون ها هم در باغ وحش مثل آدم ها سیگار می کشند
کسی شعری نمی گوید
فرهنگ ما بی خردی مااست
و شعر هایم درد جان سوز یک مرد است ....

 ....


مراقب باش ای برادر
که گرگ ها درکمین اند
به شب در فکر تاراج این سرزمین اند
مصدق در تبعید جان داد
تا این حکایت نا تمام ماند
مراقب باش ای خواهر
این مار خوش خط وخال
نیش در جان حقیقت دارد
حکایت امروز صدای رنج تبعید است
جنگ و ویرانی و قتل
آدمیت را به مرگ هم می خواند
قصه این مردمان خوب
سرزمین نعمت و بخشش
به غارت می برند زیر نام آزادی
چرا دیگر نفهمیدم نیازم را
حقوق سرزمینم را
مراقب باش ای روحانی
که این پلنگ تیز دندان
جگر خوار است و در مرگ حقیقت
می رقصد با گرگ های بیابانی
مراقب باش ای دانشجو
چه نفرین خطاهای من و تو
مادرم ایران را بیمارتر خواهد کرد
مراقب باش هم وطن
به مرگ خود چنگ مزن
در زمان رقص مار های بیابانی
نوشتم شعر خود را تا بدانند
فانوسی هستم در تاریکی ....

....


همه مردم در کنار هم
به رقص و پایکوبی
و من غایب ز مقدار قشنگ
در خواب درویش خودم هستم
به مقدار حقیقت
زمان فصل گل های بهاری
می شوم عاشق در تنهائی
خواب درویشی
به صحبت باز خواهم کرد
کلام اشنائی را
ولی افسوس این دل درویشم
به جنگ کافران
می دهد جان و می دهد جان
زمانی با قناری ها خواهم گفت
داستان لرزش دل ها
چه اشکی خواهم ریخت
من درویش در تنهائی محراب
اگر آرام ماندم در شب مهتابی خوبان
برای این تن خسته بخوان
داستانی از آن مه رویان
چقدر من پرسشی کردم
ندادند پاسخی درویشان عالم را
چو ترسیدم بخوانم شعر غمگینم
همه جلاد من در خون درویشم می رقصند
به باورهای میان من و تو
دگر باور ندارم داستانت را
در این دفتر می رقصند
چه فاعل می شود مقتول مفعولم
وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ
وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ
وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ
خداوندا قبولم کن درویش ناتوانم را
شعر نو از حاجی آقا....


مزه زندگی مثل لگد الاغی چموش است
دختران ۸ ساله باز مثل یک فاحشه می خندد
چه کسی پرسید پری ها را با گل
آدم فروخت فهم قشنگش را
به شیشه و موادی که تعفن دارد
باز لخت شدند خواننده مرد و زنان با هوش
خنده ام می گیرد از این کرم های خاکی عریان
باز باید رفت سایه را باید گفت
زمن دور شو که من سر در گریبان خودم دارم
زندگی باید کرد یا زندگی ما را کرد
چه تفاوت دارد نعشه را باید گفت
زن فاسد را باید پرسید
داستانش را
غصه باید خورد شعر باید گفت
نیما را باید پرسید
مرگ مرد در هوس پاکی را
شاملو را نصیحت کردن
ادمی قصه تلخ بد حادثه ها است ....


چه شعر هایم همه ماتم سرا است
قصه تلخی است که بی انتها است
نوشتم غمهایم را بر برگهای پائیزی
در این غربت سراو دراین تنها ئی
که این گرگ های زیبا رودر کمین
قطره قطره خونی که می چکد برزمین....

زخمی در سینه دارم بس عمیق است
حکایت های ما دردناک و عجیب است
رمز عشق ما همان دیوانگی ما است
که این دیوانگی در خون رگ مااست....


می ترسم از ترانه های خون آلود
افکار غلط زنان هوس ران
می ترسم از فردا
عاقبت انسانهای تنهای تنها
می پرسم خود را در غربت
از این ترانه های خون آلود
فریاد مرد خفته در بد ناموسی
عشق لجن در مرداب فراموشی
می ترسم از فردا
از این هوس های پو چ آدم ها ....

زمین و دشت زیبا
شادی و سلام به خدا
رفتن دیدن دوست
خندیدن در باد
مهربانی لب حو ض
قالی شسته آویخه به بام
چه قشنگ است ایران

فرصت خندیدن من در دل غمگین زمان
گذر از پستی و نامردی ها
می پرسم زحمت دستان خوبان را
اما پریشانی من دوری من ز شما
وقت سلام به ایران وطنم
نیست در خانه ما لطفی تو بدان

ساز ما کوک بدی دارد و دل های مان غمگین است
فکر من ایران ساز من ایران
بزن مطرب خوشم با ایران ....


مابه خود تیغ زده ائیم
در این را ه پر طلا تم خون ما دامن
زشت رویان را می گیرد
ما پروانه آتش بازیم
ما شب را می ترسانیم
به بال پروانه تیغ نزنید
خونی در آن نیست ....

خانه ام پشت درختان بلند
مهربانی در باغ
خوشه انگور محبت پر بار
لابلای درختان تنومند بلند
چهره ای رنگ زمان دارد و بس
با من است تا خواب قشنگم ورا
رنگ زدن با پر جادوئی خویش
از تو من پرسیدم
از این فاصله ها درد های من و تو
اما این خیال بسته
همچنان قفل تعجب بر دهانش دارد
خوشه انگور لذت گاز زدن یک گلابی در صبح
فکر رفتن به مسجد
اذان ظهر ...مردمی خسته ز هم
من سرگردانم لابلای غم های پریشان دلم ....

مرض در جان دارد وطن
وطن بازیچه دشنامی ها است
کسی هر گز نمی پرسد کلاغ زشت را
همه طوطی در قفس ها شان دارند
که طوطی فقط دلقک ار می گوید
سلام سلام سلام
کلاغ بدبخت چوب رنگ و غار غار خود را می خورد
سر هر کوی و برزنگ.... ...

شعرم را وجدانم را خراب کردی
رنجی بر چهره ام نشسته
از این نامردان
آنجا که مردانش عصااز کور می دزدند
و هنرمند را لگد مال
وجدانم فروشی نیست
آسمان ظریف دلم برای خو بان می بارد
حتی زمانی که خون در جگر دارم


کلام اخر درویش پند و عشق و ایمان است
چو غفلت کرده ای از خود بترس ازایمانت
نه فردا باشد و خاکسترت درباد می رقصد
نمی دانم چه کردی که مار از تو می ترسد....
Added: Tue, 16th December, 2014


شکستم قصه داستان غم انگیزت
به فریاد و ناله های مرغ مینایی
حواست جمع باشد من منهای بیداری
ندارم وحشتی از ترس و زندان و تنهای....
Added: Tue, 16th December, 2014


بریدم من زبانم را به نام مرغ مینایی
چه اشکها ریختم امشب تو دیگر نمی ایی
براین دفتر کشیدم پنجه های شعر تنهایی
چرا دیگر نمی ایی چرا دیگر نمی ایی ....
Added: Tue, 16th December, 2014


تا نامه زدم دلت پریشان زده شد
غم های دلت به عشق طوفان زده شد
فریاد از این جدایی و دربه دری
از حال دل ما چرا بی خبری ....
Added: Tue, 16th December, 2014

امشب دل من حراج معشوقان است
دیوانه روی رخ مه رویان است
ساقی توبریز پیاله و درمانم کن
با عکس رخ یار مرا حیرانم کن....
Added: Sun, 14th December, 2014

روح و جسم خویش را سخت می گیرم
تا که روزی تورا زسقوط دست گیرم
چون سقوط تو زپرتگاه نادانی
آرزوی دشمن است اگر نمی دانی
زخم درد نادانی وحقارت ایرانی
چون گودالی است که تو درمیان انی
درد تو درد من و زخم تو زخم من
تووجود من و به من نزدیک چوپیراهن
اما تو همیشه میروی راه خطا
پس از دل تو گلایه من می گیرم....
Added: Sat, 6th December, 2014

این دلیر من زخود چرا مست شده
مغرور ز خود به خون من عزم شده
گر عاشق من همی شود قاتل من
عشق من وعاشقم چه هم رزم شده ....
Added: Sat, 6th December, 2014

آه آدم تنها است
مثل سروی در باد
مثل مرغی زخمی
نفسم درد عجیبی دارد
کوله بارم خسته
دیده گانم نمناک
از خودم می پرسم
چه خبر از مرغ حقیقت داری
مادرم وقت نماز سحرش
شوق دیدار خدای من تو
بوسه بر مهر محبت زدن و خواب سنگین تو
و فاجعه تنهائی آدم ها
مرگ پروانه امید من و
بوسه مادر بر مهر نماز
می بخشم عصیان غلط را به ظلم و نفرت
می پرسم زمان را به خاکستر و خون
خواب سنگین آدم
بوسه مادر بر مهر نماز
من با تو زمین را گفتم
وزمین شرم به رخت خونین
پرسید آدم را که چرا غمگینی
خون خفت نیست به رنگ دل شب
پس بخند بر نامردان به رنگ دل سنگ
که تو پیروزی
تو قهرمان دل ها
رستم دستان کوه های بلند
که به رنگ سبز و سفید و خون مردان ایران است ....
Added: Wed, 8th October, 2014

سگ شاشید به روحت ای بهائی
که اکنن ساکن شمال کالیفرنیائی
چو ریدم من به دیوار وجودت
تو را دیم که گوه بوده سجوت
اگر سگ را نجس در دین می دانند
تورا پائین تر از سگ می خوانند
یهودی و بهائی و مردم روانی
خاک بر سر زندگی نکبت کانادای....
Added: Mon, 29th September, 2014


پس چرا زخم دلم خسته زمن
و زمان در پس یک پرسش و صبر
این ماهی گیر پیرم
همچنان در طوفان تور می اندازد
من خسته شدم از خودم و از دل شب
که در این شب های تار
آدمی گوشه دیواری در خواب است
همه خنجر دارند
همه زخم بر پشت ماه می زنند
تا شب را تاریک تاریک نگه دارند ....
Added: Tue, 12th August, 2014

یبزارم از هواس هوس
خسته از باد و سرمای وطن
مهربانی در نفرت و جنگ خون
می پرستم خداوند خود را با من....
Added: Fri, 1st August, 2014

زندگی خسته کرد مرد را
سلام ما را پاسخی نیست
سکوت است و صدای خمپاره ها
در رخت خونین یاران
چه ها دیده ام از این زمان
من در فکر و درختان نخل سفید منتظر
در شبی که دست ها به نیازت باز است
رفیقان رفتند و رفتند و من معجزه
بودن را به خود خریدم
باش در غروب و شعرم را بخوان
و بدان یارانم رفتند یکی یکی .
...من خسته از خودم ...پیکار با خودم
..نفرت به جنگ من
..قسم به مر گ و رنگ خون من ....
Added: Mon, 21st July, 2014

ما که خسته ائیم
تن مان خشکیده درختی است
و زبان مان بریده در حلقوم
ما که خسته ائیم
نه یاری داریم و نه دیاری
زمان گذشت و پر پر شد این پرنده سفید بالمان
و شتر های خسته مان بدون ساربان جان دادند
در این کویر نامرد
ما که خسته ائیم
قفل آرزو بر هر امام زاده ای می بندیم
شب هنگام دزدان نامرد امام زاده را هم می برند
دیگر هیچ نیست
آرزوئی هم نیست
و این تن خسته دیگر
فریادی هم ندارد
اگر من را صدا زدی
بدان زمرگ ناگهانیم
هزار شکوفه می دمد
از این درخت خشک
بدون من زاشک و از نگاه من
زخود مپرس مرا
چو اینتن خسته رفته است....
Added: Sun, 20th July, 2014

به فریاد صبح
به مردان در بند
تمام نفس هایم
همه ایران است
اگر زاده شرقم ولی ا فسوس
گریزان از این گرگ ها
کنون بیابان گردم
بدان هستم بدان هستم
مترس از شب عزیز م
قصه دوران تنهائی
که این شب هم به پایانش
رسد با قصه های ما
مونترال حاجی اقا....
شاید از فرصت فردای دلم
شاید از غم های پریشان دلم
به زمان بودن عشق لبخند ی بزنم
تا دم آخر رفتن بدانی هنوز منتظرم
صبر زمن می پرسد
چه شده غمگینی
دل من ناله کنان می گوید
بس شکستم زتنهایی ها


​بهتر آنست آدم باشم
قبل از هر اشتباهی
ببخشم خورشید را به قلب نارام
خسته گی هایم مال من است
هر چند من ماه
تنهایم
اما آسمان قلب مان بس شفاف است
تو بخند غم زده تنهایی
که هنوز خداوند با تو است
خواب مهتاب زیبا است
تو بخند غمزده ویرانه دل
صبر کن قصه ام نا تمام است
که بس زیبا است پایان شب تنهایی تو
فکر آدم بس عجیب است
نفرت خون بشر تلخی جنگ و خیانت
تو بخند غم زده خوب خدا
ماه هر شب بیدار است
بربالین بیمارت ....
شاید بشود کاری کرد
خندید و غم ها را سپرد بر دل باد
شاید بشود روزی داد
سیر کرد کودک تنهای زمین
مردمان خسته از دین
شاید بشود عاشق شد
و نپرسید مردم را که در دل چه دارند....
Added: Tue, 5th May, 2015



حسادت می زند در
بگشای درب شوم و دفتر غمگین شعرم را
بخوان این قصه را با غم
که مرگ سرخ نازنینم
زیر خشم دیده گان تو
چه می گویند با هم
از این کینه از این نیرنگ
به مرگ من نزن لبخند
که داغ دل گریبان دلت را می زند پیوند
زخود بی درد و بی خود سرد و کور و کر
چنین آدم چه می داند
طمع عشق و بیماری
اگر آدم طمع کار بود و
حسادت در دلش بیدار
جهان در آخر خط خودش
در خاک و خون می گیرد
برادر در مرگ برادر می خندد
حسادت می زند در
تو بگشای درب عشق و
ببند درب تنهایی ....
Added: Thu, 26th March, 2015


 تو قرار بود که مرا به شبی شاد کنی
دل ما را ببری خاطرما باز کنی
جام در دست وو ببرقصی با عشوه و ناز
با تمنای خودت عاشق و خمار کنی
ناز در تار موی ابروی کمانت دیدم
وقت مرگم چرا شیون و فریاد کنی
ترس من از لب و جام و زهر نیست
تا زمانی که تو لب برلب من باز کنی
ای رفیق بوسه زدی بر لب این زیبا رو
تا بسوزی ازاین اتش و انکار کنی ....
Added: Sat, 14th February, 2015



می ترس اگر تو را صدا بزنم بشکنی
این قلب ظریف تو طاقت غم ندارد
من اگر سوختم بدان جهت بود که
دیگرانی سوختند برای من
ای ظریف با خرد بدان
در درون این معما رمزی است
که معنای درد و عشق دارد
عشق بر آتش نشیند
خاک را خاکستر کند ....
Added: Sat, 4th October, 2014


 زمین را شخم خواهم زد با این قلم
تا همه اسطوره های تاریخ برخیزند
برای نجات تو
فریاد خواهم زد
تا بدانند مردی هنوز ایستاده است
در سرزمین قشنگ آرزو ها
نا ممکن هم ممکن شود

بدان که هر روز می رقصد باتو خاطراتم
این تیر انداز ماهر می زند
نامرد بر این قلب
دیگر جانی ندارم تا فریاد بزنم
مکانی که ایستادن مرد معنای بدی دارد....
Added: Wed, 14th May, 2014


تو پرسیدی من را بنویسم
شعری پر از درد و غم
من نوشتم مهاجر
وقتی به تو می رسم
نپرس این خسته را چه حالی دارم
بخوان درد را در چشمانم
ای هموطن زیبا اندیش
نپرس مرد را چه داری در پشت
بخوان رنج را در شانه های خمیده من بدان
جائی که فریاد آدم ها می میرد
در کنار آسمان خراش ها یش
من را نپرس هرگزز شاملو و سهراب و نیما
سکوت کن عزیز برادر
تا این تن رنجورم لحظه ای احساس امنیت کند

از کانادا مونترال ....
Added: Sat, 10th May, 2014

برادردر خون
ترکش در قلب
سایه خسته نخل ها
غرش تانک ها
من در شبی اسیرم
پیراهن خونین برادر
هنوز مرطوب است
تهران نفسم می گیرد
جراحی دماغ ده میلیون
تهران آلوده صدای دلخراش فقر
من و پیراهن خونین برادر
چرت زدن پای ماهواره
زیر سایه های نخل ها بمب شیمیای
نفس نفس برادر مرگ دل خراش برادر
من فرار از خودم سر در زمان عشق کوبیدن
مردم خال کوبی قمه کشی
خسته در اینجا زنی در کافی شاپ بی خانه مان است
آخر زمان برادر ترکشی درقلب
پیراهنش گلگون
من خسته ام
مونترال کانادا ....
Added: Fri, 9th May, 2014


 فاجعه در راه است ای آدم ها
به خود آئید و بیا ندیشید
که فردا زندگی سخت تر است
برخیز و بزن ساز محبت را
بساز پل های ویران عشق
که با خشم نفاق در هم ریخته اند
برخیز. برخیز
که فردا دور است
سقف ویرانت را بساز ای برادر
انتظار را در دخمه دشمنانت نگه دار
نگو نمی شود بهانه نگیر ...یاعلی ...برخیز
تو خود خواهرم مادر ایرانی
برخیز که فردا زمانه سخت تری خواهید داشت ....
Added: Thu, 8th May, 2014


 ماندم حیران زین بشر قسم به ناله های کودکان مسلمان
بخوانم شعری زد درد
که دل ها بشکند و اشک ها نشیند بر گونه هایت
قسم به خون کودکان مظلوم مسلمان
بپرسم قطره قطره در دامن جنایت کاران
که این بدن کودک ظریف چرا
زیر این شمشیرهای براق قطعه قطعه می شود
تا لبخند شادی نشاند بر گونه های غربی ها ی هوس ران
گفته بودم در خوابی تو ای برادر . تو ای خواهرم
نفهمیدی درد چیسیت مادر کیست و
من قطره قطره آب شدم زیرهجوم
شعرهایم که من را به هم می ریزند
تا بدانی کودکی در خون قتل عام کین شد
ومن باز
فریاد زدم ای آدم ها
می شوند پر پر عزیزان خدا
باز ندانستی و پرسیدی زمن
مرغ و گوشت گران است و گران است و گران.....
ترسیدم از تو از افکارت از رفتارعجیبت
در خود فرو رفتم مثل آب در کویر خشک
ماندم حیران زین بشر
تا کودک مسلمانی امشب مانند
مرغی سربریده شود
و جشن تولد کودک غربی را به تو
خوراک ماهواره ها کنند ....
Added: Wed, 7th May, 2014


بازخسته شدم زدست این خانه دل
افسره شدم زخوداز این حاصل دل
در کوی رفیقان و خوب رویان زمان
من هیچ ندارم زخود و این ناله دل ....
Added: Mon, 5th May, 2014


به فردای فرداه ها سوگند خواهم خورد
که فردا باز هم من در خوابم
به خرس های قطبی سوگند
که من خوش خواب ترین عالم خواهم شد
فقط با من بگو ای عزیزم ای یارم
سریال بعدی ماهواره ها در مورد چیست
به نقش بیدار ذهن کودکانه
ندارم من نشانی از این خانه
فقط با من بگو لالائی را
داستان قشنگ کودکی را
به ضرب شعرم تا رقص این انجام
می نویسم درد را آرام آرام
حکایت زین زمان خواب و بیداری
چه می دانند آدم ها رنج هوشیاری
به نیما و ارژنگ و هدایت
کجا از تو کنم امشب شکایت
که بند بند شعر امروز
حکایت ها از این افسردگی دارد
بخواب ای نقش ساده
بخواب تا مثل تاریخ
بمانی در بند خواب خویش ....
Added: Wed, 30th April, 2014


هیچ کس نیست در این فاصله ها
دل آدم را بندی بزند با رگ عشق
به شهر مردگان شیک پوش
نمی بینم احساسی به غیر از تنهائی
قسم خوردم بگویم شعر هایم را در خون
که خونی نیست در رگ های این شهر
چوفریادی زدم بربام آدم ها
همه در خوب بودند
و این فریاد هم چنان یک فریاد است ....
Added: Tue, 29th April, 2014


خسته بودم زتمنای دلم
خطا بود این عشق اولم
به خود طعنه می زنم که چرا
این تیر باراول خورده به خطا
هرچه درخود داشتم به کاربردم
بار دیگرهم درعشق خطا کردم
هرگز ندانستم که چرا خانه خرابم
به عشقی رویائی گفتار سرابم....
Added: Tue, 29th April, 2014


در فراق عشق حضوری
درد در سینه دارد مرد تنها
خویشتن را می پرسد
تو انگاری همه خوب رویان در خوابند
کسی مرد را نمی پرسد
چه شد داستان عاشقی
درد مجنون و گل آرزو
سرخی لبان تازه عروس خجالتی
دلم می گیرد از این زمان
بوی سیگار و مشروب از دهان پری رویان می آید
فقر فرهنگی آدم غنیمت جنگی
جامعه سرمایه داری است
چاره ای نیست
مرد باید غمگین باشد و در انتظار ظهور
زمان زمان بدی است
میمون ها هم در باغ وحش مثل آدم ها سیگار می کشند
کسی شعری نمی گوید
فرهنگ ما بی خردی مااست
و شعر هایم درد جان سوز یک مرد است ....
Added: Sun, 27th April, 2014

باد پشت پنجره می وزد
پرنده کوچک امید به دانه ای دارد
با نوک ظریفش پنجره را می کوبد
اما مردم در خوابند
پای ماهواره ها چرند می زنند
کلاغ سیاه بدجنس ترسید
سهم سیاهی خود را پرنده کوچک ببرد
با منقار زشت خود
پرده کوچک را پاره پاره کرد
خون پرنده بر شیشه نشست
کلاغ نادان سعی کرد جنایت خود را پاک کند
امارنگ سیاهش به نبض خون پرنده نشست
متهم به قتل قناری
غار غاری بلند سر داد تا در کمین
پرنده کوچک دیگری بنشید ....
Added: Sun, 27th April, 2014


مراقب باش ای برادر
که گرگ ها درکمین اند
به شب در فکر تاراج این سرزمین اند
مصدق در تبعید جان داد
تا این حکایت نا تمام ماند
مراقب باش ای خواهر
این مار خوش خط وخال
نیش در جان حقیقت دارد
حکایت امروز صدای رنج تبعید است
جنگ و ویرانی و قتل
آدمیت را به مرگ هم می خواند
قصه این مردمان خوب
سرزمین نعمت و بخشش
به غارت می برند زیر نام آزادی
چرا دیگر نفهمیدم نیازم را
حقوق سرزمینم را
مراقب باش ای روحانی
که این پلنگ تیز دندان
جگر خوار است و در مرگ حقیقت
می رقصد با گرگ های بیابانی
مراقب باش ای دانشجو
چه نفرین خطاهای من و تو
مادرم ایران را بیمارتر خواهد کرد
مراقب باش هم وطن
به مرگ خود چنگ مزن
در زمان رقص مار های بیابانی
نوشتم شعر خود را تا بدانند
فانوسی هستم در تاریکی ....
Added: Sat, 26th April, 2014


زندگی پاداش خداوند عظیم
نام او است رحمان و کریم
قبله هر انسانی قلب اوست
قلب هر انسانی دریاد اوست
روز وشب ذکر خداوند با توباد
ای ایرانی امیدم نام تو پاینده باد
سرزمین ات سبزو خرم باشد
ایمان ات به راهت محکم باشد
داری د شمنان نامرد و پلید
تا تورا خنجرزنند همچویزید
پس بدان تنها راه پیروزیت
باشداتحاد و صبر امروزیت
می نویسم پندی من از این راه دور
من نگویم همچوغرب حرف های زور
منطق ما دین و انسانیت است
درعوض اینجاآغاز حیوانیت است
آدمی با خوی زیبا دیدن اش
خود اسیر هوای نفسانی اش
چشم می پوشاند عقل مرد را
نامردان اسارت می برند زن را
در پایان شعر طنز الود من
از خودت کمتر من ها دم مزن....
می ترسم بریزد برزمین
اشک پیرترین خسته ما
می ترسم اگر لب باز کنم
حکم اعدام حقیقت تکرار شود
تا در درون گرم عشق تو
خانه ام گرم است با فانوس مهربانی ات خوشم
اما وقتی حقیقت را فهمیدم در مرگ حقیقت
زمزه کردم و دیدم سیمرغ قشنگم
پر پر می زند در خون خود
شب پرچین هوس هایم
ماه را روی ریسمان دیدم
خند ه را برلب منقار قناری زدم رنگ
من نقاش هوس با رنگ آبی
می پریدم مثل مرغی در آسمانت
می خواندم شعری با هوس هایم
تا به رقص آرد
دل زیبای قناری را
بوسه برلب می زنم در خیال مهتاب
خواب می بینم مثل بادی در باد
می پیچد زمزمه هایم در گوش سنگ
در آتش می شود پروانه ام امشب
نه با شمع حس خوبی دارم
که تا فردا می سوزد پیکرم در باد....
هرگز به تمنای خودم نور و صفا نیست
در خانه ما فقر که نیست عیش و صفا چیست
در فکر ظهور امام و جن و مار و عقرب
آستین من و ما خالی زنیرنگ و ریا نیست
با گوشه استین کشیدم اشک هایم به تماشا
ما ملت خوبانیم در خانه ما وتکا وعلما نیست
غارت نکنیم ملت خویش را به تقوا
اینجا گذر معرفت و کمینگاه خدا نیست....
دل آدم زغم و جنگ می گیرد
خانه مرطوب ز نامردی مردان گشته
هرکسی حافظه را به فراموشی داده
می بینم جنگ است ویرانی است
نامردان به صف کاردی در دست
زندگی طعم خیانت دارد
کودکی خفته به خون
سیاست لجن و مغزتو بیمار چرا
تو اگر می فهمیدی
من اگر می فهمیدم
هوس های لجن ما شاید نمی جوشید
در خون سرخ خورشید
شاید هوس نان تازه
هوس شرم زهمسایه خوب
آخرش مشتی خاک می ریزند
روی مغز بیمار هوس
آخرش نیستی تا به پایان هوس هایت برسی
آخر خط آغاز شناخت من و توست
تونپرسیدی همسایه خوب
تو به مهمانی لبخند نرفتی چرا
صبح تا شب هوس کردی
عادات خود را بدکردی
در میان هوس های من و تو
نامردی ایستاده با کاردی در دست
تو فقط آینه دیدی
نپرسیدی از ماه کدام شب مادری بیدار است
من نمره صفری بودم
من تا ته خط خوبی دیده گانم کور بود
ای کاش زنگ تفریح بود
حیاط مدرسه بود
ناظم بود که بفهماند من را
و تو را بیدار کند از غفلت
ما بنده مال و زر و زن
ما خفته در آرزوهای غلط
پس نامردان به صف با کاردی در دست
می شکافند تن عشق را ....
ای آدم ها در مرگ قوهای قشنگ
جام می نوشید در شبی رنگا رنگ
ای آدم ها که در رنگ خیانت
به خدا هم ردای جعلی می فروشید
مرغ قو آخر نسلی تازه نیست
باد می داند زمزمه های تنهایی را
من در چشمان قو دیدم شادی کودک بیماری
که هوس داشت دنبال کند قاصدکی را در باد
توچنان غایب از این اسراری که
نفهمیدی قوی زیبای دلت می میرد
افسوس هنر تو رنج مهمانی بود
غایب از خویش هوس در گور می کردی
من دیدم پرواز قشنگ قو را
حس کردم امید دل بیمار
رفتم تا قلعه عشق
و رسیدم به لانه قویی تنها
که صدایش پر از لحظه زیبایی بود
تو چه کردی با خود
سر بریدی قوی زیبای دلت
خندیدی بر نعش خود در آینه تنهایی
رنگ برچهره خورشید زدی
خرقه نامردی را وصله کردی بر خود
من پریدم با قو
سوختم در عشق
ناله گشتم در باد
رفتم تا معرفت چشمان غمگین مادر
بوسه بودم بر نماز خورشیدبربام
تو شکستی پروبال قورا
سربریدی قوی زیبای دلت....
دستان خورشید برید با تیغ شب
فریاد دلم ترسید از حقارت من
خواستم فریاد بزنم
اسبم را بخوانم
کوله بارم را بردارم
ترسیدم از حسادت تو
دیدم درختی سایه افکنده برهیزم شکن
اما نفهمیدم درخت را
وقتی همه عاشق تبر شدند ....
چه زخمی می زند برجانم امشب
دفترشعرم
که رنجور می شود آه من خسته
زوجدانی که تنها می شودبامن
در دفترشعرم
کلام من سرگردان
زبانم بسته برفرجام بیماری
تنم رنجور نگاهم بیماربیماراست
قدم برمی دارم درخیالم
سرورا می بینم قامتی دارد
درزمان دور زمان عشق وبیداری
دران دوردست ها می بینم
روستایی رنگ ابی
در هوس می خواندشعری
میزند خرمن در باد
نگاهم بس می ترسد زفردا
اگر خرمن بسوزد در دل تنها
اگر عاشق شودبیمار
اگرکفتار در بازار بساطی پهن کند
تا بادل عاشق کندبازی
می ترسم ازفردا
می ترسم از پایان

No comments:

Post a Comment