Friday 23 December 2016



افکار من اشعار من مرغ مینائی من
تقلید سخت زندگی است
در پوست سرد پیله ام
فریاد در خود می زنم
مرگ سر خ لاله ها را می شمارم
اینک که دانستی مرا
افکار و ذهن این اسیر
آرام تر خنجر بزن برجانم ای نازنین
پیوسته طوفانم بلا است
زین مرغ مینائی مپرس
تقلید از خود می کنی
اینک می نالم ز من
باز هم مرا گم می کنی
بردفتر شعر نفس خواهم برید از لحظه ها
اما ندانستی چرا
هر روز در خود گم می شوم
این مرگ با تقلید من
بودن در بعد زمان
هرگز ندانستم چرا
این مرغ مینای قشنگ
پر پر می زند
درمرگ خود

خانه ام سرد و تهی است
مهربانی همه شب آویزه افکار من است
آرزو هایم نشسته لب حو ض
که هوس دارد با ماهی تنها سخن باز کند
مادرم خفته در خاک و زمان
زمان نامردی است زمان تنهائی است
حرفه ام نقاشی است
رنگهائی همه سرد
و امیدی به آن سودی امید
من می دانم قصه ام دردناک است
آموخته ام رنج سخن
پوچی فاصله های من و تو
شعر هایم چه عجیب
خاطراتم چه غریب
پای این سرو بلند قامت مرد
هیچ حرفی برای دل زیبای تو نیست
رنگ هائی هه سرد
روشنی در کاسه فقر
صدفی خسته ز لاک تن خویش
مهربانی کجااست
تا تن خسته خویش را بشویم در آب ....

No comments:

Post a Comment