Tuesday 28 February 2017



آغشته به رنگی بود غم های دلم
ازترس خنده های تو
که آسمان آبی را تیره می کند
در فرار من از خفاشان شب پرست
ذره نوری در دل آرزو می کند مهتاب
اینجا شهر عجیبی است مادر
با پول آدمک می سازند و
انسانیت را می فروشند به خنده های سرد
عاشق شدن گناه است
برای جوان رهگذر نقاش
او نمی داند در سرزمین ارزو
می دوزند لب های چکاوک هارا
کور می کنند دیدگان کبوتران را
در سرزمین افسانه ای سیندرلا
من با لب دوخته سخن می گویم
نقاش جوان یادگاری شد در افسانه
سیندرلای خون آشام
شعر سیندرلای خون آشام -حاجی اقا

No comments:

Post a Comment