خواب ازسرعاشقان ربودی یارب
باما تو چه کرده ای خدایا یارب
این زلف پریشان تو بیمارم کرد
تنها شدم وآواره کوه وبیابانم کرد
ازهردرلطفی که سخن باز کنم
باز ماند عجب چگونه آغاز کنم
بی مهرتو این قلوب ماغمگین است
این سفره ما به نام تو رنگین است
با ما زدر لطف ومحبت تو درآی
رحمی توبکن به این مردان خدای
گردست من از دامن تو کوتاه است
یارب چه کنم این دل من گمراه است
امروزاگرتورابه غم می جویم
فردا که تورا دیده زجانم شویم
با من تو مکن بازی اسرارعجیب
این خسته دل است ورفتارنجیب
ترسم برسد زخودهمی دور شوم
ازراه تو بی ادب ولی دورشوم
حاجی توبیا دل مرا سوزاندی
خویشتن را توبه سویم خواندی
شعر-دوری از تو
باما تو چه کرده ای خدایا یارب
این زلف پریشان تو بیمارم کرد
تنها شدم وآواره کوه وبیابانم کرد
ازهردرلطفی که سخن باز کنم
باز ماند عجب چگونه آغاز کنم
بی مهرتو این قلوب ماغمگین است
این سفره ما به نام تو رنگین است
با ما زدر لطف ومحبت تو درآی
رحمی توبکن به این مردان خدای
گردست من از دامن تو کوتاه است
یارب چه کنم این دل من گمراه است
امروزاگرتورابه غم می جویم
فردا که تورا دیده زجانم شویم
با من تو مکن بازی اسرارعجیب
این خسته دل است ورفتارنجیب
ترسم برسد زخودهمی دور شوم
ازراه تو بی ادب ولی دورشوم
حاجی توبیا دل مرا سوزاندی
خویشتن را توبه سویم خواندی
شعر-دوری از تو
No comments:
Post a Comment