مادرقصه های شب برخیز
خانه سرداست بی تو
دل نگران است از فردا
مادر قصه های قشنگ
بخوان داستان جام بلورین محبت را
شانه بزن گیسوان کودک بیمارت
به خنده های جغد نفرین می کنند
ستارگان شب تنهایی
مادرقصه های من
بس کن ازاین داستان غم انگیزرا
که می دانم کودکی زیرآوارش می لرزد
همیشه من باپرندگان تنها سخن می گویم
در آشیانه ویران دلم
تا زمان سخن می گوید
دستان بشر آلوده به خون می شوند
در شبی که خاموش است
اینجا پایان نا امیدی است
آیاقفس ترانه می سازد
برای زندانی تنها
من رافراموش نکن قهرمان
هنوز کوچه های آرزو بیدار است
مادرقصه های من
لبخندبزن صبح پیروزی نزدیک است
حاجی اقا
No comments:
Post a Comment